You are currently browsing the monthly archive for ژوئیه 2012.

دلم می خواد بوی غذا و سالاد توی خونه به هم بپیچه وقتی خسته وارد خونه می شی همون دم در دعوتت کنه به زندگی…

می دونی مکان خونه که مثلا قیطریه باشه، یا توحید یا چه می دونم هر نقطه از این شهر درندشت برام فرقی نداره، وقتی وارد خونه می شی اون حس اش، گرما و انرژی که از صاحب خونه می گیری مهمه. حس محبت و دوست داشتن باید از در و دیوار خونه بریزه.

من خونه رضا اینا رو دوس دارم هم سبک معماریشو (که نمای داخلی خونه هم از آجر و چوب ساخته شده یه رنگ گرم دوست داشتنی بی نیاز از گچ و رنگ و… ) هم اون عشق و محبتی که تو وجود این دوتا موجود دوست داشتنی موج می زنه، خدایا من برای خودم هیچ وقت چیزی نخواستم اینبار ازت می خوام که به زندگیشون حرارت مهر و سلامتی ابدی عطا کنی.

من عاشق اون کوزه های سفالی ورودی خونه شونم هستم :)

هنوز ساعت به دو نیمه شب نرسیده، ولی صدای خنده های دوستای عزیزم که چند وقتی ازشون دور بودم توی گوشمه، تنها چیزی که از خدا می خوام اینه که این جمع کوچیک رو کنار هم نگه داره. رضا ومهشید عزیزم مرسی ساعت های دوست داشتنی رو کنارتون حس کردم.

هوای ابری رو هم بیرون پنجره بو می کشم کاش بارونی بزنه…

: چی میل دارین قربان؟

– من یه اسپرسو بغل دوبل

+ برای من ام یه کیس فرانسوی

: چیز دیگه ای میل ندارین؟

– چرا بی زحمت یکم صدای موسیقی Cu’mme

+ تانگو هم دارین؟

: بله اشانتون منو های کافه هست، الان سفارشاتون حاضر میشه

با تشکر از پلی لیست با کمالات همین الان داره cu’mme پخش میشه :)

آدم باید ولو شه تو بغل اش، اونم آروم آروم موهاشو شونه کنه بعد ببافه.

خونه آدم باید از اینا حتما داشته باشه، اونم هر روز و تازه!

از امروز ۱۰ مرداد که حساب کردم دیدم فقط ۵۲ روز دیگه مونده تا پاییز.

دیشب اینقدر خسته بودم، یادم رفته بود برای پرنده ها نون خورده بریزم و ظرف آبشون رو پر کنم صبح به صدایی از خواب پریدم نوک می زدن به پنجره این شیطونای دوس داشتنی من.

عاشق صدای بلبل خرما ام صبح ها میان تو حیاط هی شلوغ  بازی می کنن دل منو می برن، پشت پنجره ام مهمانان بامدادان عزیزترین ها هستن.

اینجا برام مثل یه دفتر یادداشت روزانه مخفی می مونه که تو هر صفحه اش یه حالی دارم، ممکنه ورق که می زنی رو یه گوشه اش لکه بستنی شکلاتی افتاده باشه یا تو صفحه بعدیش گل بنفشه ای خشک شده گذاشته باشم، اگه مراقب نباشی ممکنه استیک هایی که بهش چسبوندم بریزه! حتی بریده های روزنامه هم.

شاید فردا دستور پخت پودینگ هم بذارم البته اگه حال داشتم! گاهی از این نوشته های هایلایت شده شبرنگ هم قاطی شون می بینی، ممکنه چند ورق اش پاره شده باشه یا لای یه صفحه اش پوست آدامس خرسی جا مونده باشه یا بعضی جاهاش از اثر انگشتم رنگیه! معلومه همون روزاس که دارم نقاشی می کنم.

اینجا خیلی خودمم گاهی ممکنه اینقدر بهم ریخته باشم که دری وری بنویسم، گاهی عاشقانه، حتی گزارش هوا شناسی :)

درسته که زمین اینجا به نامم نیست ولی سرقفلیش که مال خودمه! پس بیا اون گوشه رو علفا هم چایی بخوریم همم دراز بکشیم به آسمون زل بزنیم اگه ابرای قلمبه داشت از این سفید گوگولیا که تصور می کنیم چه شکلیه، اگر هم ستاره داشت که همش مال خودم :)

ای بابا!  دیروز داشت خشتک ما رو می کشید سرمون که چرا شماره کارت ندادی و از این حرفا، الان دیدم باز ورداشته یه سری عکس تخیلی فرستاده که شرمنده اینارو هم تا فردا بهم برسون کارمون لنگ مونده!

منم لم دادم دارم جلو شاهی گوش میدم، همش دلم برای پریشان تنگ میشه، دستم بی حسه هنوز.  تو این سی دیه که استاد برام زده یه سری عکس های ناب از درویش خلیل هست، روحش شاد جاش چقدر خالیه…