You are currently browsing the monthly archive for اکتبر 2012.

از اینکه دوباره بارون میاد خیلی خوشحالم، چقدر براش صبر کردم که شب با صداش به خواب برم میون کابوس هام باز صداش تو گوشم باشه و به وقت بیداری آرام قلبم بشه. با اون همه مریضی فکر نمی کردم دوباره بتونم پاییز و زمستون محبوبم رو ببینم. و از این فرصت دوباره خیلی خوشحالم. باز دوربین به دست میرم برای ثبت همه این حس های زیبا این همه رنگ و این لطافت دنیا. خیلی خوشحالم امیدوارم که شما هم مثل من از این همه زیبایی لذت ببرید. :)

از این که جراحی منتفی شده اونم تو این گرونی یکم حس بهتری دارم. کم کم باید جمع و جور کنم بچسبم به زندگی و این چرخ لنگش رو تعمیر کنم.

هر چه بیشتر از گذر این تلخی بر تنم پیر می شوم. گاهی هشتاد ساله ام در این میانه. بی قرار ترم از دیروز خدایا کو آن آرامشم، کجا گم اش کردم آه امان از این فراموشی…